سکوت سرشار از ناگفته هاست...

سکوت سرشار از ناگفته هاست...

سکـــــــــــــــــــــوت...
سکوت سرشار از ناگفته هاست...

سکوت سرشار از ناگفته هاست...

سکـــــــــــــــــــــوت...

...سکوت...


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

کاش می شد که کسی می آمد

این دل خسته ی ما را می برد

چشم ما را می شست

راز لبخند به لب می آموخت



کاش می شد دل دیوار پر از پنجره بود

و قفس ها همه خالی بودند

آسمان آبی بود

و نسیمی روی آرامش اندیشه ی ما می رقصید



کاش می شد که غم و دلتنگی

راه این خانه ی ما گم می کرد

و دل از هر چه سیاهی ست رها می کردیم

و سکوت جای خود را به هم آوائی ما می بخشید

و کمی مهربان تر بودیم



کاش می شد دشنام، جای خود را به سلامی می داد

گل لبخند به مهمانی لب می بردیم

بذر امید به دشت دل هم

کسی از جنس محبت غزلی را می خواند

و به یلدای زمستانی و تنهائی هم

یک بغل عاطفه گرم به مهمانی دل می بردیم

کاش می فهمیدیم

قدر این لحظه که در دوری هم می راندیم



کاش می دانستیم راز این رود حیات

که به سرچشمه نمی گردد باز

کاش می شد مزه خوبی را

می چشاندیم به کام دلمان



کاش ما تجربه ای می کردیم

شستن اشک از چشم

بردن غم از دل

همدلی کردن را



کاش می شد که کسی می آمد

باور تیره ی ما را می شست

و به ما می فهماند

دل ما منزل تاریکی نیست

اخم بر چهره بسی نازیباست

بهترین واژه همان لبخند است

که ز لبهای همه دور شده ست



کاش می شد که به انگشت نخی می بستیم

تا فراموش نگردد که هنوز انسانیم!!!

قبل از آنی که کسی سر برسد

ما نگاهی به دل خسته ی خود می کردیم

شاید این قفل به دست خود ما باز شود

پیش از آنی که به پیمانه ی دل باده کنند

همگی زنگ پیمانه ی دل می شستیم



کاش در باور هر روزه مان

جای تردید نمایان می شد

و سوالی که چرا سنگ شدیم

و چرا خاطر دریایی مان خشکیده ست؟

کاش می شد که شعار

جای خود را به شعوری می داد

تا چراغی گردد دست اندیشه مان



کاش می شد که کمی آینه پیدا می شد

تا ببینیم در آن صورت خسته این انسان را

شبح تار امانت داران



کاش پیدا می شد

دست گرمی که تکانی بدهد

تا که بیدار شود، خاطر آن پیمان

و کسی می آمد و به ما می فهماند

از خدا دور شدیم ..

...سکوت...

منم زیبا....که زیبا بنده ام را دوست میدارم

تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید

ترا در بیکران دنیای تنهایان

رهایت من نخواهم کرد

رها کن غیر من را آشتی کن با خدای خود

تو غیر از من چه میجویی؟

تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟

تو راه بندگی طی کن عزیز من، خدایی خوب میدانم

تو دعوت کن مرا با خود به اشکی، یا خدایی میهمانم کن

که من چشمان اشک آلوده ات را دوست میدارم

طلب کن خالق خود را، بجو ما را تو خواهی یافت

که عاشق میشوی بر ما و عاشق میشوم بر تو که

وصل عاشق و معشوق هم، آهسته میگویم، خدایی عالمی دارد

تویی زیباتر از خورشید زیبایم، تویی والاترین مهمان دنیایم

که دنیا بی تو چیزی چون تورا کم داشت

وقتی تو را من آفریدم بر خودم احسنت میگفتم

مگر آیا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟

هزاران توبه ات را گرچه بشکستی؛ ببینم من تورا از درگهم راندم؟

که میترساندت از من؟ رها کن آن خدای دور؟!

آن نامهربان معبود. آن مخلوق خود را

این منم پروردگار مهربانت.خالقت. اینک صدایم کن مرا. با قطره ی اشکی

به پیش آور دو دست خالی خود را. با زبان بسته ات کاری ندارم

لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم

غریب این زمین خاکی ام. آیا عزیزم حاجتی داری؟

بگو جز من کس دیگر نمیفهمد. به نجوایی صدایم کن. بدان آغوش من باز است

قسم بر عاشقان پاک با ایمان

قسم بر اسبهای خسته در میدان

تو را در بهترین اوقات آوردم

قسم بر عصر روشن، تکیه کن بر من

قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور

قسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم کرد

برای درک آغوشم، شروع کن، یک قدم با تو

تمام گامهای مانده اش با من

تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید
ترا در بیکران دنیای تنهایان. رهایت من نخواهم کرد  

سهراب سپهری

...سکوت...

دلم می سوزد

صفورایی که پای در تاریکی می سوزاند

از فراز هزاران راه آسمانی

خورشیدرا نادیده می پندارد

 

افسوس

 

کهکشان شیری آسمان

 مامن هزاران مرد تیر خورده

روحشان را به آسمان ارزانی نموده اند

 ظلمت دربار کریمان را

تا به سلاخ گاه بکشانند

 

صفورای قصه های تنهایی

سینه اش را عریان میکند

تا شرم بر دیدگان نشاند

.

.

.

صفورا تنهاست

گمشده ایست

 برای نجاتش

آرزو باید داشت

از فراز سومین قدم به خدا خواهم سپردش

رمز رهایی اش را میدانم

آنگاه خواهد دانست

پنجمین قدم مامن بخشایش است

و به جبران مافاتش

 هشتمن ابزار را به او خواهم داد

تا در مراقبه ی یازدهم

پیشانی عجز را به دوازده من تقدیم دارد

او پیشگام رهایی خواهد بود

من این را بارها دیده ام 

ازوبلاگ:علی مختاری

...سکوت...

افسانه ها را رها کن

دوری و دوستی کدام است؟؟

فاصله هایند که عشق را می بلعند …

من اگر نباشم……..

دیگری جایم را پر میکند!!

به همین سادگی.!!!********میان دست من و تو هزار فرسنگ است

غریب مانده دلم بی وفا دلم تنگ است

سراغ چشم ترم را چرا نمی گیری

مگر جنس دل نازک تو از سنگ است.......

...سکوت...

سلام...با عرض معذرت از همه دوستانی اومدن تو وبلاگم ولی نتونستم برم خدمتشون... 

اخه یه مدت نبودم... 

چراش بماند ولی ازتون میخوام که منو ببخشید لطفا... 

دوستون دارم... 

سکــــــــــــــــــــــــوت سرشاراز ناگفته هاست...

...سکوت...

سلام دوستان... 

منو ببخشید که کمتر اپ کردم تو این مدت... 

عروسیه داداشم بود بعدشم مسافرت وزیارت و... 

امیدوارم هرکی هر ارزویی داره همین امشب اسباب براورده شدنش مهیا بشه... 

دوستون دارم... 

از همه اونایی که به وبلاگم اومدن بخصوص کسانی که با نظراتشون خوشحالم کردن تشکر میکنم... 

بازم میگم که دوستون دارم...می بوسمتون...

...سکوت...

امشب پدر ومادرم پرواز داشتند واسه مشهد... 

نمیدونم چرا قسمت من نشد برم پابوس امام رضا... 

دوست دارم صدات کنم، تو هم منو نگاه کنی

من تورونگات کنم، تو هم منو صدا کنی

قربون صفات برم، از راه دوری اومدم

جای دوری نمیره، اگه منو نگاه کنی

دل من زندونیه، تویی که تنها میتونی

این قفس رو وا کنی، پرنده رو رها کنی

میشه کنج حرمت، گوشه قلب من باشه

میشه قلب منو مثل گنبدت طلا کنی

تو غریبی ومنم غریبم اما چی میشه

دل این غریبه رو با خودت آشنا کنی

دوست دارم تو ایوون آیینت از صبح تا غروب

من باهات صفا کنم، تو هم منو دوا کنی

دلمو گره زدم به پنجرت دارم میرم

دوست دارم تا برمی گردم گره ها رو وا کنی

دوست دارم از حالا تا صبح محشرهمه شب

من رضا رضا بگم، تو هم منو رضا کنی